footer

«بِسم اللّه وباللّهِ وَعلى ملّةِ رسولِ اللّه!»

91/5/21 5:43 عصر نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

علامه مجلسی ره به نقل از لوط بن یحیى و او از اساتید روایتش نقل می کند:
چون امام علیه السلام ضربت را حس کرد، ننالید، صبر کرد و به ‏حساب خدا و اجر او گذاشت و به رو افتاد و در حالى که کسى نزد او نبود، مى‏گفت: «بِسم اللّه وباللّهِ وَعلى ملّةِ رسولِ اللّه!».
با شنیدن صدای ضجّه، هر که در مسجد بود به سمت او دوید. همه دور خود مى ‏چرخیدند و از شدّت و وحشت فاجعه نمى‏دانستند کجا مى‏روند. دور امام على علیه السلام را گرفتند، در حالى که سرش را با پارچه مى ‏بست و خون بر صورت و محاسنش جارى بود و محاسنش به خون سرش رنگین شده بود مى ‏فرمود: «این، همان است که خدا و پیامبرش وعده داده بودند و خدا و رسولش راست گفتند ...».
مردم وارد مسجد جامع کوفه شدند. امام حسن علیه السلام را دیدند که سر پدرش بر دامن اوست، خون‏ها را شسته و جاى ضربت را بسته؛ ولى همچنان از آن خون بیرون مى‏زند و رنگ چهره‏اش هرچه بیشتر سفید متمایل به زرد مى‏شود. با گوشه چشم به آسمان مى‏نگرد و زبانش به تسبیح خدا و توحید او گویاست و مى‏گوید: «از تو مى‏خواهم، اى خداى بلند مرتبه برتر!».
امام حسن علیه السلام سر او را بر دامن گرفت. دید که از هوش رفته است. در آن لحظه به شدّت گریست و شروع کرد به بوسیدن چهره و بین دو چشم و جایگاه سجده پدرش. قطراتى از اشک دیدگانش بر صورت امیر مومنان چکید. دیدگان را گشود و او را گریان دید. فرمود: «پسرم! این گریه چیست؟ پسرم! از این روز به بعد، بر پدرت نگران نباش. اینک این جدّت محمّد مصطفى است و اینها خدیجه و فاطمه و حوریان بهشتى‏اند که همه حلقه زده و منتظر قدوم پدرت هستند. راحت و آسوده باش و چشمت روشن باد! دست از گریه بدار که صداى ناله فرشتگان به آسمان بلند است. فرزندم! بر پدرت بى‏ تابى مى‏ کنى، در حالى که فردا پس از من مسموم و مظلوم، کشته خواهى شد و برادرت همین‏گونه با شمشیر کشته خواهد شد و به جدّ و پدر و مادرتان مى‏پیوندید؟