footer

سخنان شهید آوینی درباره شب قدر جبهه ها

91/5/18 6:18 عصر نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

 

 سخنان شهید آوینی درباره شب قدر جبهه‌ ها

حجم : 563 کیلوبایت | فرمت mp3

لینک دانلود : مستقیم

 



شب قدر جبهه ای

91/5/18 6:13 عصر نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

ماه رمضان در جبهه ها حال و هوای دیگه ای داشت،با اینکه حکمی وجود نداشت تا ما بتونیم روزه بگیریم،و بعلت اینکه هیچ موقع در جایی توقف نداشتیم و نمیتونستیم قصد کنیم و خط مقدم دائما در حال تغییر بود،بازم بچه های مخلصی بودند که روزه میگرفتند،شب های قدر عجیبی وجود داشت،شما تجسم کنید وقتی تو سنگر اجتماعی جمع می شدیم برای برگزاری مراسم احیا،افرادی در بین ما بودند که ساعت های آخر پرواز ملکوتی اشان بود و لحظات آخرشون رو با خدا راز ونیاز میکردن،حالت عجیبی داشتند و اینو بدون اغراق میگم،اونموقع خداوند حجابی رو از ما برداشته بود و خیلی راحت تشخیص میدادیم که چه کسی نوبتش شده و باید شهید بشه(بقولی بچه ها می گفتن فلانی داره نور بالا میزنه)،چهره اون فرد رو نور عجیبی فرا میگرفت،من خیلی خوب یادمه دوست خیلی خوبم شهید مصطفی موحدی قمی رو که شب آخر نماز مغرب و عشا رو که به انفرادی میخوند،حالت بسیار عجیبی داشت و نور از چهره اش ساطع میشد و غرق در مناجات بود،به نماز آخرش نگاه میکردم و حسرت میخوردم و بعد نماز گفتم مصطفی منو یادت نره،بی وفا نباشی،روز محشر من جزو اون چهل نفری که میتونی شفاعت کنی اون آخر لیست قرار بده،دلم به این خوشه که این دوست شهیدم این قول رو بمن داده و با این قول و قرار دارم زندگی می کنم،که یکروزی بیاد و بدادم برسه.



مراسم احیا در دل حفره

91/5/17 2:35 عصر نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

 بسیاری از شهدا، با زبان روزه شهید شدند. برخی از رزمندگان ، سهمیه ناهارشان را می گرفتند، اما آن را به هم رزم هایشان می دادند و خودشان روزه می گرفتند.

اولین بار که در جبهه رفتم، نزدیک شب قدر بود. شب قدر که رسید، به اتفاق چندین تن از هم رزم هایم، به محل برگزاری مراسم احیا رفتم. از مجموع 350 نفر افراد گردان، فقط بیست نفر آمده بودند.تعجب کردم.

شب دوم هم همین طور بود. برایم سؤال شده بود که چرا بچه ها برای احیا نیامدند، نکند خبر نداشته باشند. از محل برگزاری احیا بیرون رفتم. پشت مقر ما صحرایی بود که شیارها و تل زیادی داشت.

به سمت صحرا حرکت کردم، وقتی نزدیک شیارها رسیدم، دیدم در بین هر شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته و قرآن را روی سرش گرفته و زمزمه می کند. چون صدای مراسم احیا از بلند گو پخش می شد، بچه ها صدا را می شنیدند و در تنهایی و تاریکی حفره ها، با خدای خود راز و نیاز می کردند.

بعدها متوجه شدم آن بیست نفر هم که برای مراسم عزاداری و احیا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند.

از خاطرات شهید رضا صادقی یونسی

ساجد

 



طعم حلوای ماه رمضان در سنگرها

91/5/17 2:29 عصر نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

در جبهه ایران، مواد غذایی هم مانند تسلیحات، حکم کیمیا داشت!
کبود مواد غذایی در خطوط مقدم نبرد، معنویت خاصی به نیروها داده بود! آنجا که هر خرما ساعت ها دهان به دهان می گذشت و هر قطره آب که تنها باعث تر شدن لب های خشکیده می شد، دست به دست می چرخید تا اولین نفر که لبش را تر می کند، کس دیگری باشد!

هنوز هم بین بازمانده های جنگ، حلوای ماه مبارک رمضان در جبهه، حلاوت خاصی دارد! حلوایی که روغنش از ته مانده روغن غذاها گرفته می شد، و شکرش از خاک قندهایی بود که مربوط به جیره هر نفر می شد یا سوغات از مرخصی برگشته ها بود.

آرد آن از نان خشک هایی بود که بیشترشان کپک زده بودند. حلوای رمضان ساده درست می شد، ولی طعم آن به سادگی از ذهن نمی رفت.

 

راوی: ابوالفضل درخشنده تخریب چی دوران دفاع مقدس وجانباز.

ساجد



(zorro) زوروی دفاع مقدس

91/5/17 1:59 عصر نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

جثه‌ ریزی‌ داشت‌ و مثل‌ همه‌ بسیجی ها خوش‌ سیما بود و خوش‌ مَشرَب‌. فقط‌ یک‌ کمی‌ بیشتر از بقیه‌ شوخی‌ می‌کرد. نه‌ اینکه‌ مایه‌ تمسخر دیگران‌ شود، که‌اصلاً این‌ حرف ها توی‌ جبهه‌ معنا نداشت‌. سعی‌ می‌کرد دل‌ مؤمنان‌ خدا را شادکند.

از روزی‌ که‌ آمد، اتفاقات‌ عجیبی‌ در اردوگاه‌ تخریب‌ افتاد. لباس های‌ نیروها که‌ خاکی‌ بود و در کنار ساکهای شان‌ افتاده بود، شبانه‌ شسته‌ می‌شد وصبح‌ روی‌ طناب‌ وسط‌ اردوگاه‌ خشک‌ شده‌ بود. ظرف‌ غذای‌ بچه‌ها هر دو، سه‌ تا دسته‌، نیمه‌های‌ شب‌ خود به‌ خود شسته‌ می‌شد. هر پوتینی‌ که‌ شب‌بیرون‌ از چادر می‌ماند، صبح‌ واکس‌ خورده‌ و برّاق‌ جلوی‌ چادر قرار داشت‌...
او که‌ از همه‌ کوچکتر و شوختر بود، وقتی‌ این‌ اتفاقات‌ جالب‌ را می‌دید، می‌خندید و می‌گفت‌:" بابا این‌ کیه‌ که‌ شب ها زورو بازی‌ در می‌آره‌ و لباس‌ بچه‌ها و ظرف‌ غذا را می‌شوره‌؟"
و گاهی‌ هم می‌گفت‌: "آقای‌ زورو، لطف‌ کنه‌ و امشب‌ لباس های‌ منم‌ بشوره‌ وپوتین هام‌ رو هم‌ واکس‌ بزنه‌."

بعد از عملیات‌، وقتی‌ "علی‌ قزلباش‌" شهید شد، یکی‌ از بچه‌ها با گریه‌ گفت‌:" بچه‌ها یادتونه‌ چقدر قزلباش‌ زوروی‌ گردان‌ رو مسخره‌ می‌کرد؟ زورو خودش‌ بود و به‌ من‌ قسم‌ داده‌ بود که‌ به‌ کسی‌ نگم‌."

 



طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز