شهید محسن دین شعاری ومین
ظاهراً پای راست حاج محسن به خاطر جراحت های قبلی خم نمی شد؛ به همین دلیل بود که نمی توانست راحت هر دو پایش را خم کند و بنشیند زمین. عادتش این بود، از کمر که دولا می شد، انگشتانش را باز می کرد و می برد لای شاخک های مین و المری. همه می دانستیم که الان حاجی چه می گوید:
|
*( برادر... من با شما شوخی ندارم)*شهید محسن دین شعاری
آن روز من در حسینیه گردان تخریب نشسته بودم. نماز جماعت تمام شده و همه رفته بودند. تو حال خودم بودم و داشتم با تسبیح ذکر می گفتم که متوجه شدم کسی بغل دستم نشست. خب اهمیتی ندادم. حتماً یکی از بچه های گردان بوده که به نماز جماعت نرسیده، حالا آمده نمازش را بخواند. توی حال خودم بودم که احساس کردم کسی از پشت زد روی شانه ام. برگشتم و نگاه کردم ولی کسی نبود. متوجه شدم آن که بغل دستم نشسته، زد زیر خنده. جا خوردم. ولی اهمیتی ندادم. گذاشتم به این حساب که از نیروهای جدید است و این طوری می خواهد باب دوستی را باز کند
|
*شهیدداوودغزلی (مداح جبهه)*
«داوود عابدی دخرآبادی» به تاریخ هفتم فروردین 1342 متولد شد. وی در اسفندماه سال 1363، طی عملیات «بدر» شربت شهادت نوشید. پیش از او برادرش حمید، در بهمن ماه سال 1361 در جریان عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسیده بود: |
گرای دشمن...یاگرای شهادت...
تازه به جبهه آمده بود و عقیده داشت هیچ چیزی جز شوق شهادت او را نمیتوانست به جبهه بکشد. استعداد خاصی در تیراندازی و گرفتن گرا داشت. معمولاً از گروه جدا میشد و به نقاط ویژهای برای گرفتن و مخابره گرای دشمن میرفت. هر کس از کار او تعریف میکرد، میگفت: «من بیلیاقت گرای دشمنو میگیرم، اما شما گرای شهادت رو.» یک روز پشت خاکریز، زیر رگبار پی در پی دشمن، در حالی که از ترس، چهرهاش خیس عرق بود، به یکی از بچهها گفته بود: «عنقریب که همهمون شهید بشیم.» و او جواب داده بود: «شهادت بسته به امر حق و لیاقت بنده است، نه آتش و رگبار دشمن. اگر رفتی پشت تریبون زندگی و شهادت دادی که من بندة خدا هستم، آنوقت پشت خاکریز هم که نباشی، شهد شهادت را میتونی تجربه کنی. در ثانی، بعضیها تانک خدا هستن، مهمات خدا و نماینده خدا هستن. خدا نمیخواد به این زودی از کار بیفتن و عزل بشن.» روزهای سخت جنگ میگذشت. رفقایش یکی یکی شهید شده بودند. پنج سال جبهه را تجربه کرده بود، اما هنوز وقت اجابت دعایش نرسیده بود: «شهادت
|
ماهی های سرخ عاشق
ماهی های سرخ عاشق ، توی حوضی از اسیدن دلشون یه دریا درده ، کی می دونه ، چی کشین می دونی چه دردی داره ، بی صدا ترانه خوندن می دونی چه سوزی داره ، تو آتیش نفس کشیدن هد هد صبا شدیم و هفت شهر عشقوگشتیم ما نفس کم نیاوردیم ، معلومه کیا پریدن سینه آتیش خلیله ، اینجا عشقه که دلیله ببین این دلای عاشق ، چه بهشتی آفریدن بچه های خط دوم ، سرشون به خاک ، اما بچه های خط اول، آسمونو سر کشیدن فکر اون گلای سرخم، که سرا رو خم نکردن می میرن ، ولی نمی گن که گلوشونو بریدن لاله ها کی گفته، همونایند که رفتن ؟ اینایی گه پرشکسته ن ، مگه کمتر از شهیدن علیرضا قزوه
|
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز