footer

همچنان در هوای امام الرئوف

91/8/18 4:36 عصر نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

)

چشم باز می‌کنی و می‌بینی مشغولی

بستنِ چمدانی برای سفر به حرم حضرت رضا 

2)

همسرم صدا می‌کند: دیر شد! چکار می‌کنی؟؟
من اما دست خودم نیست
.
دانه دانه لباس‌هایم را توی دست می‌گیرم
!
- با این لباس چند گناه کرده‌ام؟
مچاله‌شان می‌کنم و توی کمد پرتاب

لباس بعدی و لباس های بعدی

حالا دیگر کمد پر شده و چمدان هنوز خالیست

چکار کنم؟
!
چکار می‌توانم بکنم؟


سر درون کیف می‌برم و باران ...

3)

گاهی که یاد این می افتم که سالهاست دست نوازش پدری را، و آن کوه استقامت و پشت وپناهم بعد خدا را ندارم؛ ناخود آگاه ذهنم پرمی کشد سمت امام رضا، اگر عزم سفری باشد سمت سلطان طوس با خودم می گویم رفتی مشهد رفتی دم ضریح

پیشِ بابا، تا می‌توانی حاجاتت را بگو،
پدرها دوست دارند برای فرزندشان کاری کنند
.
به امام رضا گله از یتیمی کن و بزرگ ‌ترین چیزها را از او بخواه؛

خودش
!
خودش را بخواه و شفای دردِ سینه‌اش را به ظهور فرزندش

حرم امام رضا شاعری

4)

همیشه می‌گویم خمینی به ما فهماند که معصوم دیگر چه بوده!!
اهل بیت  دیگر چه بوده،رضا که رمز عملیات سربازان خمینی بوده چه بوده؟! وقتی متوجه شدم که شنیدم

کربلای 8 رزمندگانش پشت لباسشان نوشتند فدات بشم امام رضا وهمه فدایی شدند . ..  

ولله اغراق نکرده‌ام که بگویم بوی کربلای هشتی ها در حرم حضرت رضا همیشه  پیچیده .. .

5)

جای گفتنش این‌جاست؛
وقتی که نیت کردم نائب‌الزیاره‌اش باشم،

فکر می‌کردم چه زحمتی به دوش خودم می‌گذارم

اما نیابت آن بزرگوار، نمکِ سفره‌ام شده بود و حال زیارتم
.

زیرِ گنبدِ مطهر، زیارت امین‌الله خواندم

6).

در حرم مولایم سلطان طوس فکرمی کنم، به آینده ای  که مقابل گنبد باصفای ابوالفضل العباس،
پیشانی بر زمین داغ کربلا

اللهم لک الحمد حمد الشاکرین

بر می گردم و می روم  داخل شوم

و زیر لب میخوانم اذن دخول حرم تو، یا ابالفضله
دست عطا و کرم تو، یا ابالفضله

7)

کودکی هایم

دوست داشتم زنجیر بودم،
زنجیرِ کاسه‌هایِ آویزانِ سقاخانه،

چه با وفا بوسه می‌دادند،

لب‌های زائرین رضا را

آخ گفتم آب و یاد تشنگی اباعبدالله جگرم را  سوزاند

وکربلا که هنوز قسمتم نشده

8)

روزهای ماه مبارک رمضان
گوشه‌ای بنشین،
ساعات قبل از افطار
و به عطش فکر کن!
نه با فسفر مغز،
یاد بگیر با بر هم زدن لب‌هایت فکر کنی کربلا را باید به خون فهمید…
لحظه لحظه‌اش را باید به تو بفهمانند
و الا با عرض معذرت از حضرت سعدی: از دست و زبان که برآید کز عهده ی فهمش به‌درآید

تمام دعایم در حرم امام الرئوف

ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارت الحسین

انشالله که توفیق زیارت حرمش را داشته باشم به اذن امام رئوف



شفا عالم سنی در حرم امام رضا (ع)

91/7/6 7:24 عصر نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

 

یکی از خادمان بخش فرهنگی حرم علی بن موسی الرضا علیه السلام گفت:مولوی  «سلطان محمد» از علمای سرشناس اهل سنت افغانستان که در شهر هرات سکونت دارد و از بیماری قلب رنج می برد، در حرم امام رضا علیه السلام شفا گرفت.»
وی در ادامه افزود: «این عالم سنی مذهب، عضو شورای هفت نفره افتاء افغانستان است و همزمان خطیب جمعه شهر هرات نیز به شمار می رود. او که پیرو مذهب حنفی است، چند ماه پیش به بیماری انسداد عروق (بسته شدن رگ های قلب) دچار شد و همه پزشکان وی را جواب کردند اما به گفته خودش، در خواب، امام رضا علیه السلام را رؤیت کرد و آن حضرت او را توصیه کرد که به حرم ایشان

ادامه...



شهید دانشآموز «خسرو آرمین»/به مناسبت بازگشایی مدارس

91/6/31 10:51 صبح نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

 شهید دانش‌آموز «خسرو آرمین» در سال 1347 در کرمانشاه متولد شد. وی تا سال اول دبیرستان تحصیل کرد و با دیدن حملات وحشیانه نیروهای رژیم بعث عراق به کشورمان برای دفاع از انقلاب اسلامی و پایداری نظام جمهوری اسلامی به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت.

این شهید 17 ساله با سابقه 4 ماه حضور در جبهه و همراهی رزمندگان اسلام، در عملیات والفجر 9 ارتفاعات سلیمانیه عراق، در مورخ 9 اسفند سال 64 در حالی که سوز و سرمای هوا، منطقه را احاطه کرده بود به مقام رفیع شهادت نائل آمد.



محمدتقی در جبهه درس میخواند/به مناسبت بازگشایی مدارس

91/6/31 10:43 صبح نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت فارس، شهید «محمدتقی عسگرزاده»، شهید دانش‌آموزی است که در سن 14 سالگی با اصرار زیاد و تغییر سال تولدش در شناسانمه به جبهه اعزام شد وپس از دو سال پیکار با دشمنان اسلام، در سن 16 سالگی به لقاءالله پیوست. اصغر عسگرزاده، پدر شهید محمدتقی عسگرزاده با اشاره به اخلاق خوب و کردار پسندیده محمدتقی گفت: محمدتقی از نظر اخلاقی عالی بود؛ وقتی از بیرون می‌آمد، ساکش را به زمین می‌گذاشت و خودش را به مسجد محله می‌رساند زیرا مکبر مسجد بود. وقتی هم که از مسجد برمی‌گشت، خرید خانه را انجام می‌داد. پدر 70 ساله شهید محمدتقی در ادامه اظهار داشت: محمدتقی کلاس سوم راهنمایی‌ بود که داوطلبانه به جبهه اعزام شد؛ این را در جبهه درس خواند و بعد از یکسال به کاشان آمد و در دبیرستان محمودیه ثبت‌نام کرد. وی ادامه داد: سال اول دبیرستان را در جبهه خواند ولی تجدید داشت؛ خود را برای امتحانات تجدیدی آماده می‌کرد که 18 روز بعد از آن، جنازه گلگلون کفن محمدتقی‌ام را آوردند. پدر شهید محمدتقی با تمام وجودش آهی کشید و اظهار داشت: آخرین بار که محمدتقی برای مرخصی به خانه آمد، مادرش خیلی اصرار کرد که چند ماه بماند تا قوت بگیرد اما او در جواب مادرش گفت «مادر جان ما باید برویم، ماندن برای ما نیست؛ باید انتقام خون شهدای اسلام را بگیریم یا خودمان جانمان را فدا کنیم»، رفت و شهید شد. وی در خصوص ترویج فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه اسلامی گفت: بعداز نهضت کربلا، فرهنگ ایثار و شهادت پایدار بود و همیشه باقی نیز خواهد ماند و کسانی که پیرو خط امام خمینی (ره) هستند، همیشه پایدارند. این پدر شهید با اشاره به تهاجم فرهنگی در کشور اظهار داشت: جوانانی هستند که پیرو خط امام خمینی(ره) و شهدا هستند و این امر نشاندهنده این است که جوانان ما به فرهنگ ایثار و شهادت پایبند هستند. انتهای پیام/ر



انگشتر عقیقی که ترمیم شد/ شهید مفقودالاثر

91/6/31 10:16 صبح نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

« شهید محمدرضا خانه‌عنقا، انگشتر عقیقی داشت که سال‌ها مزین انگشتش بود. رکاب انگشتر در تمرینات نظامی ترک برداشته بود. محمدرضا وقتی در سال 1362 عازم جبهه بود، انگشتر را به مادرش سپرد و سفارش کرد که از آن خوب نگهداری کند تا پس از بازگشت تعمیرش کند. محمدرضا در عملیات خیبر مفقودالاثر شد و بعد از آن، این انگشتر مونس و همدم مادر بود تا اینکه شب سه‌شنبه پانزدهم فروردین1379 شهید با دو نفر از دوستانش را در خواب دیدم. دوستان خود را برای پذیرایی به منزل آورده بود و بعد از پذیرایی و گفت‌وگو با دوستانش، وقتی داشتند از منزل خارج می‌شدند، دوستان شهید به من اشاره کردند و گفتند: حالا که تا اینجا آمدیم لااقل پدرت را از خواب بیدار کن تا تو را ببیند. محمدرضا گفت: نه، به علت علاقه‌ای که ایشان در بین برادران به من دارد، اگر بیدارش کنم، دیگر نمی‌گذارد من برگردم. تا بیدار نشده برویم، من آثاری از خودم برایش گذاشتم.
بیدار که شدم، با کسی در مورد این خواب صحبت نکردم، اما دائم چشمم دنبال آثاری از شهید بود که به آن اشاره کرده بود. یک‌هفته بعد، هفتم محرم بود. زمانی که مادر شهید به سراغ انگشتر می‌رود، متوجه می‌شود که انگشتر از محل شکستگی به هم متصل شده! بلافاصله مرا خبر کرد و دیدم که انگشتر، کاملاً سالم است. »

(انگشتر اکنون در موزه شهدای تهران است.)

راوی: پدر شهید خانه عنقا

برگرفته از امتداد



طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز