90/12/6 9:9 صبح نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:
پست نگهبانی اش افتاده بود نیمه شب سر پست نشسته بود رو به قبله و اطرافش رو می پایید آروم آروم هم با خودش زمزمه می کرد ... نفر بعدی که رفت پست رو تحویل بگیره دید مهدی افتاده به سجده با صورت افتاده بود روی خاک هر چه صداش کرد ، جوابی نشنید بلندش کرد دید یه تیر خورده به پبشونیش و شهید شده ... فکر شهادتش اذیتمون می کرد غریبانه شهید شده بود توی تنهایی ، نیمه شب ، بدون اینکه کسی بفهمه خیلی خودمون رو می خوردیم و ناراحت بودیم تا اینکه یه شب اومده بود به خواب یکی از بچه ها بهش گفته بود: « نگران نباشید! همین که تیر خورد به پیشونیم ، به زمین نرسیده افتادم توی آغوش امام حسین علیه السلام »
|
90/12/6 9:5 صبح نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:
مدیر مدرسه می گفت : بعد از شهادت حسن مدتی بود که در صبحگاه مدرسه رسم شده بود یادی از شهدای طلبه مان می کردیم . هر روز صبح اسم یکی از شهدا را می بردیم و بچه ها هم یا الله می گفتند . مدتی گذشت و این رسم ترک شد ... یک شب شهید صرفی را در خواب دیدم . گله کرد و گفت : «اسم ما را می خواندید و بچه ها یک یا الله می گفتند . دیگر همین را هم ترک کردید!!!» در وصیت نامه اش نوشته بود :« و در آخر بگویم ای ادامه دهندگان راه شهدا، هنگامی که بر سر جنازه ام آمدید اگر دهانم باز بود ، نبندید تا ندای الله اکبرم کاخ ستمگران را متزلزل سازد و اگر مشتهایم باز بود ببندید تا با مشتهای گره کرده ام کاخ مستکبران را فروزیزم....» سکوی پرواز : شلمچه بیست و دوم دی شصت و پنج شهید حسن صرفی
|
90/12/3 8:52 عصر نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

مادر شهید «قربانعلی رخشانی مهماندوست» معروف به ننهعلی صبح امروز در منزلش درگذشت.
فارس: مادر شهید انقلاب اسلامی “قربانعلی رخشانی مهماندوست” که حدود 90 سال از خداوند عمر پربرکتی گرفته بود و مدتی در بستر بیماری بود، صبح امروز در منزلش درگذشت.
شهید رخشانی در قطعه 24 بهشت زهرا (س) نزدیک مزار شهید فهمیده دفن شده است و مادر این شهید از سال 59 در یک اتاقک حلبی در کنار مزار فرزندش زندگی میکرد که حدود 3 سال پیش در پی نامه مقام معظم رهبری به خانه دخترش رفت و در آنجا ساکن شد.
|
90/12/3 8:48 عصر نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:
90/12/3 1:13 عصر نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

در یکی از روزهای سال 1362، زمانی آیت الله خامنه ای، رییس جمهور وقت، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری، واقع در خیابان پاستور خارج می شد، در مسیر حرکتش تا خودرو، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد. به گزارش مشرق، صدا از طرف محافظ ها بود که چند تای شان دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی می گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد: «آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم». رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده ؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو.?» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: «حاج آقا شما وایسید، من می رم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش، آن ها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغی. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا ! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره. بچه ها می گن با عز و التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم، حالا می گه می خوام باهاش حرف هم بزنم». رییس جمهور گفت: «بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست».
ادامه...
|
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز