footer

خــداحافظ رفیــــــــــــــــــــق

90/12/9 11:18 صبح نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:



به روم نیار بی معرفتیامو ، راهمو گم کردم ، نیتم خرید متاع دنیا از اون برج بلند شهربود، منتهی چون مسیر طرح ترافیک بود ، میانبر زدم و راه و گم کردم ، تو کوچه باریک پایین شهر یه پیرمرد با یه کیسه مچاله برام دست تکون داد ، صدای ضبطو کم کردم و سوارش کردم
پیش دستی کرد و سلام کرد.

ادامه...



گفتگوباخانواده شهیدعلمدار

90/12/7 10:4 صبح نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

«سیده فاطمه موسوی»، همسر جانباز شهید سیدمجتبی علمدار و دخترش زهرا در گفتگوی ویژه ای با خبرنگار نوید شاهد، ناگفته های زندگی خود را در نبود پدر بازگو کردند. همسر شهید علمدار درباره خصوصیات اخلاقی این شهید گفت:

ادامه...



مادر شهید محمد حسن روزیطلب

90/12/6 9:13 صبح نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

تازه شهید شده بود. رفته بودم راهپیمایی که باران شدیدی شروع به باریدن کرد. چتر با خودم نبرده بودم. خواستم برگردم خونه که دیدم جوانی چتر به دست اومد. فرزند شهیدم بود. گفت: « مادر ! بیا زیر چتر » رفتم زیر چتر. هر چه می خواستم با پسرم حرف بزنم نمیشد. زبانم گرفته بود. نتونستم. تا اینکه محمد حسین من رو به شاهچراغ رساند و رفت...



ان شاء الله این زخم خوب میشه

90/12/6 9:12 صبح نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

حاج احمد متوسلیان از ناحیه پا مجروح شده بود با عصا راه می رفت بعد از عملیات بیت المقدس و فتح خرمشهر رفتیم خدمت امام خمینی ره حاج احمد با امام ملاقات خصوصی داشت بعد از ملاقات و زمان برگشت ، دیدم حاج احمد عصا دستش نیست خیلی سریع و سالم راه می رفت انگار اصلا پاهاش مجروح نشده بود بهش گفتم: عصا رو چیکار کردی؟ گفت: خدمت امام که رسیدم ، ایشون پرسیدن پایت چه شده؟ گفتم: مجروح شدم امام دستی به پاهام کشیدند و گفتند: ان شاء الله این زخم خوب میشه من از آن لحظه دیگر احساس درد ندارم واسه همین عصا رو گذاشتم کنار.



خاطره ای از شهید دکتر سید محمد شکری.ارباارب

90/12/6 9:11 صبح نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

خیره شده بود به آسمون حسابی رفته بود توی لاک خودش بهش گفتم: « چی شده محمد؟ » انگار که بغض کرده باشه ، گفت: « بالاخره نفهمیدم ارباً اربا یعنی چی؟ میگن آدم مثل گوشت کوبیده میشه... یا باید بعد از عملیات کربلای 5 برم کتاب بخونم یا همین جا توی خط مقدم بهش برسم » ... توی بهشت زهرا که می خواستند دفنش کنن ، دیدمش جواب سوالش رو گرفته بود با گلوله توپی که خورده بود به سنگرش ، ارباً اربا شده بود مث مولایش حسین علیه السلام...



طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز