footer

شهیدی که دیگر گمنام نیست

91/5/16 4:2 عصر نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

 

همانطور که بخاطر دارید، در  روز شهادت مولی متقیان امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) در خیابان ایران محله عباس آباد(شهید فیاض بخش) تهران، پیکرهای پاک 5 شهید گمنام دوران دفاع مقدس با حضور گسترده و باشکوه مردمی قدرشناس و روزه دار با احترام خاصی تشییع و در محوطه مقبرة الشهداء مسجد فائق به خاک سپرده شدند.
امام جماعت محترم مسجد فائق، حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج سید علی اکبر حسینی بعد از مراسم تشییع پیکرهای شهدا طی صحبتهایی دلنشین، ضمن تقدیر از مردم روزه دار حاضر در مراسم، اظهار داشتند این شهدا دریچه ای از آسمان به روی مردم این منطقه بلکه مردم این شهر گشوده اند و همگی باید قدر این نعمت بزرگ در این محل را بدانیم و از آن استفاده ببریم.
شب همان روز در صدا و سیما گوشه هایی از این مراسم باشکوه پخش شد و در اخبار سراسری نیز خبر مربوط به مراسم اعلام شد.
همان شب شخصی در روستای کاظم آباد کرمان، از دیدن و شنیدن صحنه های معنوی تشییع پیکر پاک شهدا از تلویزیون تحت تأثیر قرار گرفته و با خود می گوید: خوشا به سعادت این مردم، که در این ماه عزیز و با زبان روزه، شهدا را در تهران تشییع می کنند.
شب هنگام، جوانی 16 ساله را در خواب می بیند که در کمال زیبایی و آرامش بر روی تختی از تختهای بهشتی نشسته است.
گفت و گویی صمیمی بین آن مرد کرمانی و این جوان بهشتی صورت می گیرد و طی آن، جوان خود را جزو یکی از پنج شهید تشییع شده در تهران معرفی می کند و نام و سن و محل سکونت خانواده اش را بدین شرح بیان می دارد:
شهید حسین اکبر – 16 ساله اهل کرمان، روستای خانوک و ...
سپس شهید از مرد کرمانی می خواهد که به روستای پدر او رفته و پدر و مادرش را که همچنان پس از 24 سال چشم انتظار اویند، از محل دفن پیکر وی در تهران آگاه سازد، و در مقابل به وی قول شفاعت دادهو می گوید در آن مقبره پنج شهید دفن شده اند که سومین آنها من هستم (از هر طرف که شمارش شود.)
صبح روز بعد در حالیکه مرد کرمانی از رؤیای صادقه ای که دیده بود در عجب بود، خود را مهیای سفر به روستای خانوک نمود و پس از پرس و جو محل آن روستا را پیدا کرده و با همسر خود عازم آنجا شد.
او با خود اندیشید بهترین راه برای شناسایی این شهید مراجعه به باغ بهشت این روستاست، اما در آنجا هرچه روی سنگ قبرها را خواند نامی از «حسین اکبر» نیافت.
از اهالی روستا کمک می خواهد اما آنان نیز اطلاعاتی از این شهید و خانواده اش ندارند.
ناامید به سمت خروجی ده حرکت می کند که پیرمردی را خارج ده می بیند و با خود می گوید: از آخرین نفر هم سوال خواهم کرد.
... پیرمرد روستایی، «حسین اکبر» را می شناسد و می گوید: این نام، نام محلی او در این روستا بود و اگر اهل ده از او ابراز بی اطلاعی می کردند چون 24 سال از آن زمان گذشته است. البته سنگ قبری هم برای او  به نام «شهید حسین عرب نژاد» در باغ بهشت این روستا به رسم یادبود وجود دارد. در همین لحظات خودروی وانتی از کنار آنان عبور می کند و پیرمرد با اشاره به فرد داخل وانت می گوید: او پدر همان شهید است.
مرد با شنیدن این حرف بلافاصله به طرف خودرو رفته و آنرا متوقف می کند و از پدر، درباره فرزند شهیدش می پرسد. پدر شهید، او و همراهانش را به خانه دعوت می کند.
... خانواده شهید با شنیدن رؤیای صادقانه ای که مرد کرمانی دیده، متعجب و بی تاب می شوند. پدر شهید برای اطمینان کامل از حرفهای مرد، عسکهای متفاوتی را به او نشان می دهد که فرزند شهیدش را در میان آن تصاویر شناسایی کند. 7-6 تا عکس شهید می آورد. مرد کرمانی میگوید: نه، هیچکدام اینها نیست! حاج اکبر میرود و یک عکس دیگری می آورد. مرد کرمانی با دیدن این عکس بلافاصله می گوید: بله! خودش است...

مرد کرمانی مأموریت خود را به پایان می رساند و به منزل خود در روستای کاظم آباد حرکت می کند. چند روز بعد برادرانی از بنیاد شهید آن استان به منزل او می روند و حکایت آن رؤیای صادقانه را می پرسند.
بررسی های کارشناسی از محل و تاریخ شهادت آن شهید به عمل می آید و معلوم می شود همه چیز طبق واقع است و آنرا ثبت می کنند.
آری! به واقع آن شهید گمنام دیگر نامش مشخص شده... او «حسین عرب نژاد» است.
در اوایل بهمن ماه نیز خانواده «شهید حسین عرب نژاد» همراه جمعی از اهل روستا به تهران می آیند و با شور و حال خاصی بر سر مزار فرزندشان واقع در مقبرة الشهداء مسجد فائق حاضر می شوند و آن مرد کرمانی هم حکایت خواب آن شب و صحبتهای بین خودش و حسین را در فضایی معنوی و روحانی خطاب به اهل محل و دیگران که در مسجد فائق بودند روایت می کند.
پدر شهید پس از زیارت مزار فرزندش که پس از 24 سال در خاک آرمیده می گوید: «
فرزندم خود این مکان را برای دفن پیکرش انتخاب کرده، و چه جایی بهتر از جوار خانه خدا و مقبرة الشهداء و من پس از 24 سال، گویی گم کرده خود را پیدا کردم

«و لاتقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لاتشعرون» سوره بقره، آیه 154
به آنها که در راه خدا کشته می شوند مرده مگویید بلکه آنها زنده اند ولی شما درک نمی کنید.

 



شهدایی که با خمپاره افطار کردند

91/5/5 2:30 عصر نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

ماه مبارک رمضان فرصتی برای رسیدن به قله عبودیت و بندگی است؛ جبهه‌ها در هشت سال دفاع مقدس از این فیوضات مستثنی نبود؛ چه رزمندگان در حالی که روزه‌دار بودند با لب‌هایی تشنه و غرق در خون به ملاقات خدا رفتند. 
اسماعیل زمانی که از دوران نوجوانی با برادر شهیدش «مهرداد زمانی» در جبهه حضور پیدا کرده، امروز از روزهای ماه رمضان در جبهه‌ها و 4 تن از هم سنگرانش که با خمپاره 60 افطار کردند، روایت می‌کند. 
در دوران دفاع مقدس رزمندگان سعی می‌کردند از فیوضات ماه بیشترین بهره را ببرند؛ در برخی جبهه‌ها به دلایل مختلف که نیروها تا 10 روز در جایی مستقر نبودند و بنا به استراتژی جنگ و دستور فرماندهان، گاهی امکان روزه گرفتن برای رزمندگان فراهم نمی‌شد که آن‌ها حسرت این موضوع را می‌خوردند، اما چون وظیفه حفظ اسلام بود، تابع شرایط بودند. 

ادامه...



ماه رمضان درجبهه

91/5/5 2:27 عصر نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

ماه رمضان در جبهه ها حال و هوای دیگه ای داشت،با اینکه حکمی وجود نداشت تا ما بتونیم روزه بگیریم،و بعلت اینکه هیچ موقع در جایی توقف نداشتیم و نمیتونستیم قصد کنیم و خط مقدم دائما در حال تغییر بود،بازم بچه های مخلصی بودند که روزه میگرفتند،شب های قدر عجیبی وجود داشت،شما تجسم کنید وقتی تو سنگر اجتماعی جمع می شدیم برای برگزاری مراسم احیا،افرادی در بین ما بودند که ساعت های آخر پرواز ملکوتی اشان بود و لحظات آخرشون رو با خدا راز ونیاز میکردند،حالت عجیبی داشتند و اینو بدون اغراق میگم،اونموقع خداوند حجابی رو از ما برداشته بود و خیلی راحت تشخیص میدادیم که چه کسی نوبتش شده و باید شهید بشه(بقولی بچه ها می گفتن فلانی داره نور بالا میزنه)

ادامه...



ماه مبارک رمضان و دفاع مقدس(افطاری بهشتی)

91/5/5 2:23 عصر نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

افطاری بهشتی 
ما در دوران اسارت جز مفقودین بودیم یعنی نه ایران از ما خبر داشت و نه صلیب سرخ جهانی نام ما را ثبت کرده بود. به همین جهت مشکلات ما از سایر اسرا بیشتر بود. هیچ نام و نشانی از ما در جایی نبود
عراقی ها به ما خیلی سخت می گرفتند جز ارتباط و اتکال به خدا هیچ راهی نبود تنها امیدمان استعانت خداوندی بود یکی از راههای تحکیم ارتباط الهی بحث نماز و روزه بود بچه هایی که با ما در اردوگاه 12 و 18 بودند تقریبا ماه رجب و ماه شعبان را در استقبال از ماه رمضان روزه می گرفتند هر چند که روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادی جرم بود. بارها اتفاق می افتاد که هنگام نماز دژخیمان بعثی به بچه ها حمله می کردند و جهت آنها را از قبله تغیر میدادند و نماز را بهم می زدند حتی یک شب مجبور شدیم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابیده و زیر پتو به جا بیاوریم . روزه گرفتن جرم سنگین تری

ادامه...



باشهدا

91/5/5 2:18 عصر نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

 

خارج هز نوبت وغذای بهتر رد می کرد!

سر صف غذا،جلوییها جاخالی میکردندکه برود غذا بگیرد .عصبانی میشد ،ول میکرد ومیرفت.نوبتش هم که میرسید ،آشپزها برای او غذا بهتر میریختند.میفهمید ومیداد پشت سری اش.

شهید محمود کاوه

این وزیر دفاع چی شدپس؟ناهاراشرافی داشتیم:ماست.سفراه راانداخته ونینداخته دکتر رسید دعوتش کردیم بمانددست هایش راشست ونشست پای همان سفره.وسط غذایکی پرسیبد:این وزیر دفاع که گفتند قراراست بیاید سرکشی جبهه پس چی شد؟بقیه خندیدند

شهید چمران

 

 



طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز