footer

برادر اتوشویی کجاست؟

90/12/6 9:0 صبح نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته:

لحظه‌ای آتش‌بازی قطع نمی‌شد. از زمین و آسمان مثل نقل و نبات گلوله می‌بارید، فرصت نفس‌کشیدن نبود. هرکس هرکجا می‌توانست پناه می‌گرفت، ولو به این‌که خودش را روی زمین بیندازد و سرش را میان دو دست پنهان کند. آن‌وقت توی این محاصره و شدت وحدت آتش، موج گلوله‌ی توپی، هردومان را به سویی پرت کرد. به خودم آمدم و می‌خواستم بگویم، آخر مرد حسابی آن‌جا چه‌کار می‌کردی که او زودتر از من پرسید: «برادر اتوشویی کجاست؟و من با تعجب گفتم: «اتوشویی؟» سرش را به معنای آره تکان داد. خوب نگاهش کردم؛ احتمالاً موجی بود. پست امداد را نشانش دادم که آن‌جاست، برو آن‌جا.