با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+*کارت عروسي*
«بسم رب الشهداء و الصالحين
وصيت نامه و يا بهتر بگويم؛ کارت عروسي.
*عزيزان! در خانه ي خيلي ها براي پيدا کردن همسر آينده تان رفته ايد، اما خود آن خانه را پيدا کردم. ابدي، نوراني، داراي صاحبي بخشنده و مهربان. مهريه اش البته پرارزش است. اما در برابر او ارزشي ندارد. عروس من شهادت است.»*
شهيد که شد، متن وصيت نامه اش را براي همه فرستادند تا همه در مراسم عروسي شرکت کنند.
مراسم باشکوهي بود.
+در قسمت اول داستان قطر به تولد ديکتاتور آينده قطر مي پردازد که به شکلي به امير اين کشور خورانده مي شود . انگليس به عنوان قدرت مسلم قرن 19 و اوايل قرن بيستم در صدد است براي به دست آوردن ذخاير انرژي به هر حيله و نيرنگي دست مي زند تا بتواند صاحب قدرت و نفوذ شده و روزي اين ثروت عظيم را براي ايجاد کشور اسرائيل خرج کند .در اين قسمت تولد فتنه ي عرب که از لندن به وجود مي آيد را نشان مي دهد .
+*«چهار خصوصيّت پيامبر(ص) در يک آيه» *
«لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْکُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ (128ـ توبه)»
هر آينه پيامبري از خود شما بر شما مبعوث شد، هر آنچه شما را رنج مي دهد بر او گران مي ايد، سخت به شما دلبسته است و با مؤمنان رئوف و مهربان است.
1. از جنس خود مردم(رسول من انفسکم)
2. رنج و ناراحتي مردم بر او سخت ناراحت کننده است.( عزيز عليه ما عنتتم)
3. علاقمند به مردم ( حريص عليکم)
4. رئوف و مهربان نسبت به مؤمنان. ( بالمؤمنين روف رحيم ) - شهيدشاعری
وبلاگ شهيدشاعري منتظر قدم هاي حسيني و ولاييتان است - شهيدشاعری
به سبب رحمت خداست که تو با آنها اين چنين خوشخوي و مهربان هستي. اگر تند خو و سخت دل مي بودي از گرد تو پراکنده مي شدند. پس بر آنها ببخشاي و برايشان آمرزش بخواه و در کارها با ايشان مشورت کن و چون قصد کاري کني بر خداي توکل کن، که خدا توکل کنندگان را دوست دارد. - شهيدشاعری
1. مهرباني و نرمش با مردم.
2. پرهيز از خشونت.
3. عفو و بخشش خطاکاران.
4. طلب مغفرت براي خطا کاران.
5. مشاوره وهم فکري با مؤمنان.
6. قاطعيت در انجام تصميمات و توکل بر خدا. - شهيدشاعری
وبلاگ شهيدشاعري منتظر قدم هاي حسيني و ولاييتان است - شهيدشاعری
+يک روز پشت خاکريز، زير رگبار پي در پي دشمن، در حالي که از ترس، چهرهاش خيس عرق بود، به يکي از بچهها گفته بود: «عنقريب که همهمون شهيد بشيم.» و او جواب داده بود: «شهادت بسته به امر حق و لياقت بنده است، نه آتش و رگبار دشمن. *اگر رفتي پشت تريبون زندگي و شهادت دادي که من بندة خدا هستم، آنوقت پشت خاکريز هم که نباشي، شهد شهادت را ميتوني تجربه کني*. در ثاني،
+*گوگوري مگوري... بيا بغل عمو*
ظاهراً پاي راست حاج محسن به خاطر جراحت هاي قبلي خم نمي شد؛ به همين دليل بود که نمي توانست راحت هر دو پايش را خم کند و بنشيند زمين. عادتش اين بود، از کمر که دولا مي شد، انگشتانش را باز مي کرد و مي برد لاي شاخک هاي مين و المري. همه مي دانستيم که الان حاجي چه مي گويد:
- گوگوري مگوري... بيا بغل عمو.
شهيد محسن دين شعاري
شاخک را مي پيچاند، چاشني مين را درآورده و آن را خنثي مي کرد همه مان مي خنديديم. نگاهم به مين هاي جلوي دستم بود، ولي گهگاه نگاهي هم به حاج محسن مي انداختم. صداي «گو گوري مگوري»اش همه را مي خنداند. يک مين را از خاک درآوردم و گذاشتم کنار. برگشتم نگاهي به حاج محسن انداختم که ديدم انگشتانش را برد لاي شاخکهاي يک المري. خواستم پهلوي خودم با حاج محسن تکرار کنم، گوگوري مگوري
حاجي شروع کرد به گفتن... - شهيدشاعری
- گوگوري مگو...
گرومپ
ناگهان انبوهي از ساچمه فلزي، آتش و انفجار همه جا را پر کرد. منتظر بودم تا حاجي بقيه حرفش را بزند دود غليظ و سياه که خوابيد، چشمم به حاج محسن دين شعاري با آن ريش بلند حنايي رنگ افتاد. اما صورت و ريش حاج محسن رفته بودند. - شهيدشاعری