پيام
شهيدشاعری
91/5/24
شهيدشاعری
مشتقي خيلي خوب مرا ميشناخت. هميشه احترامش را نگه داشته و در مسجد کفشهايش را جفت کرده بودم. ميدانستم که قبولم دارد و هميشه برايم دعاي خير ميکرد.
*مش تقي اول لب گزيد، بعد با صورت سرخ شده گفت: اي دل غافل! باز کفتربازي کرده؟*
نفسام بند آمد. *براي ادامه مطلب به وب مراجعه بفرماييد*
شهيدشاعری
.