پيام
+
لحظهاي آتشبازي قطع نميشد. از زمين و آسمان مثل نقل و نبات گلوله ميباريد، فرصت نفسكشيدن نبود. هركس هركجا ميتوانست پناه ميگرفت، ولو به اينكه خودش را روي زمين بيندازد و سرش را ميان دو دست پنهان كند.
آنوقت توي اين محاصره و شدت وحدت آتش، موج گلولهي توپي، هردومان را به سويي پرت كرد. به خودم آمدم و ميخواستم بگويم، آخر مرد حسابي آنجا چهكار ميكردي كه او زودتر از من پرسيد: «برادر اتوشويي كجاست؟ ادامه...
آنوقت توي اين محاصره و شدت وحدت آتش، موج گلولهي توپي، هردومان را به سويي پرت كرد. به خودم آمدم و ميخواستم بگويم، آخر مرد حسابي آنجا چهكار ميكردي كه او زودتر از من پرسيد: «برادر اتوشويي كجاست؟ ادامه...

خادمة الشهدا
90/12/3
شهيدشاعری
و من با تعجب گفتم: «اتوشويي؟» سرش را به معناي آره تكان داد. خوب نگاهش كردم؛ احتمالاً موجي بود. پست امداد را نشانش دادم كه آنجاست، برو آنجا.
شهيدشاعری
اللهم صلّ علي محمّد وال محمّد وعجل فرجهم
1445بشري
اللهم صلّ علي محمّد وال محمّد وعجل فرجهم
*دردودل*
اللهم صلّ علي محمّد وال محمّد وعجل فرجهم
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید