footer

زندگی نامه شهیدشاعری

90/11/5 3:43 صبح نظر()/نوشته شده توسط شهیدشاعری/دسته: شهیدشاعری، جوادشاعری، زندگی نامه ی شهید شاعری

http://shahidshaeri.parsiblog.com/Files/597d350607b5d7df6a17d44bf607cae0.jpg

مرداد ماه 1341 خداوند به خانواده کوچک علی آقا شاعری و همسرش سید خانم پسری عنایت کرد. علی آقا نام مرحوم پدرش را که او را در کودکی از دست داده بود بر روی جواد نهاد. تا هم یادی از پدر کرده باشد و هم عشق به مولایش علی بن موسی الرضا (ع) را نمایان کند.

 

http://98file.ir/upload/eedl_%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF_%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1%DB%8C1.jpg

بعد از تولد جواد، علی آقا خانواد ه اش را به روستای پدری اش می برد و خود که در کارخانه شاه پسند مشغول بود باز می گردد به تهران،

17روز پس از تولد جواد زلزله مهیبی در شهرستان قزوین، و بوئین زهرا اتفاق می افتد، روستای حسن آباد سادات نیز در معرض زمین لرزه بود. در این روستا در حدود 32 نفر فوت شدند. اما به لطف خدای متعال و به تقدیرش جواد شاعری در آغوش مادر زنده ماند تا سال ها بعد ماندگار شود.

جواد بر سر سفره پر مهر پدر و لقمه ای حلالی که با زحمت به دست می آمد بزرگ شد.

در کنار مادر و پدر در مجالس تعزیه و  مساجد و اهل بیت علیهما سلام حضور پیدا می کرد. و عشق به این خاندان را در دلش آبیاری می کرد.

نوجوان که بود کنار پدر کمی تیر اندازی آموخت. و این خود روزنه ای شد و علاقه ای برای گرایش جواد به نیروهای نظامی.

علاقه ی زیادی به روستای اجدادش داشت و هر فرصتی پیدا می کرد حتما سری به آسیدطاهر پدر بزرگ روحانی اش میزد.

گاهی در کوه های اطراف روستا تمرینات ورزشی می کرد. و گاه فصل انگور چینی همراه خانواده به باغ های پدری سرک می کشد

 

 

 

 

http://up.p30room.ir/uploads/140092791616381.jpg

تصویرپدرشهیدشاعری روحش شادویادش گرامی

 

از سال 57 در کاخ جوانان (کانون تربیتی میثم) تهران وارد رشته ورزشی کاراته شد. در اوج شلوغی های انقلاب همراه با دوستانش (محمد رضا واحدی؛ محمد جواد جبلی؛ پرویز و منوچهر زینتی فر، غلامرضا صابر درویش امیر فرخ بلاغی و ...) در تظاهرات شرکت می کرد. روز 21 بهمن همراه با جوانان پر شور و انقلابی وارد پادگان جی تهران می شوند. و جواد چند اسلحه با خود به خانه می آورد.

مهر ماه 1359 با دوستانش به جبهه می رود وبعد از بازگشت از جبهه به طور جدی تری در بسیج ویژه و مسجد فعالیت خود را از سر گرفت.

در سال 1361 همراه با بچه های امام زاده حسن و آذری وارد عملیات الی بیت المقدس می شود. اینک جواد، جوان رشید خانواده شاعری با قد و قامتی بلند ورزشکار و با تجربیاتی که طی 2سال مجاهدت آموخته بود در صف خط شکنان سپاه محمد صلی الله آرپی جی زن شده بود. موج انفجار جواد را بی هوش می کند. آقای محمد رضا ابوالقاسمی که حالا استاد بین المللی قرآن هستند به همراه منوچهر زینتی فر به هر سختی جواد شاعری را به آمبولانس می رسانند.

در بیمارستانی در تبریز بستری می شود. و سپس به تهران انتقال پیدا می کن. گوش هایش سنگین شده بود.

مهرماه همان سال امیر فرخ بلاغی دوست عزیز و هم رزمش به شهادت می رسد. در همان ایام که محمد رضا واحدی داماد خانواده شاعری شده بود. مراسم ساده عروسی اش را ساده تر برگزار کرد. جواد راهی خدمت سربازی شد و همزمان در پست معاونت آموزش ناحیه ابوذر سپاه تهران مشغول به کار شد.

 

 عملیات کربلای 4 بود. چندین ماه دوره غواصی دیده بود برای رفتن در اروند چند ساعت قبل از عملیات پایش می سوزد و به تهران بر می گردد.

10روز بعد دوباره عازم جبهه می شود. 19 دی ماه در لباس غواصی در لابه لای نی های اروند با تیر مستقیم دوشکا در خط اول خط شکنان لشکر 10 نیرو مخصوص سیدالشهدا(علیه السلام) جان به جان آفرین تسلیم کرد. جواد شاعری خلق و خوی آسمانی داشت و پیروی علی اکبر امام  حسین سر لوحه کارش بود. جایی که در وصیت نامه اش می نویسد. ( اینک فرزند شما یک از علی اکبرهاییست که به شوق دیدار مولایش حضرت ابا عبدالله عزم میدان نبرد کرده، تا در صف اصحاب عاشورایی عشق جان به جان آفرین تسلیم کند...)

 امید است این جا خیمه ای برای زنده نگه داشتن یادش باشد...

 

شلمچه را تنها خدا می شناسد

و در جای جای آن اباعبدالله نام خوانده است...